حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

کامران و کوکب


کاریکاتور مدیریتی هفته - ۱۶ اسفند ۹۴

کامران و  وکوکب که تازه ازدواج کرده بودن برای روز دوم زندگیشون گفتن بریم آبمیوه

کوکب گفت من یکجا تمیز سراغ دارم خیلی توپ عالی توپ چهل تیکه اصلان دارای برند جهانی از محله بالا و پایین در کیفیت

با دوماه دو روز بیست دقیقه سابقه در خدمت مشتریان هست من خودم چهار سال پیش رفتم عالی بوده

کامران هنگ کرد گفت دوماه هست با اندکی راه افتاده تو چجوری چهارسال پیش رفتی

گفت درسته دوماه راه افتاده اما چهار سال پیش برا من خاطرست

چجوریا کوکب برات دوماه راه افتاده چهار سال پیش خاطرست

بحث نکن دیگه کامران من اینجوری فهمیدم که چهار سال پیش ساعت من عقب بوده و الا ساعت جدید فرق کرده

کامران گفت عجب پاسخ قانع کننده و جالب و شیکی دادی

راه افتادن با پیکان مدل 48 لاستیک سالم اما فرمون سرگردون تا سر کوچه انگار مسافرتی بود چند بار خاموش روشن رسیدن کامران گفت چرا شیشه مغازه اینقدر کدره

کوکب گفت مه گرفته کدر نیست این رویایی ترین آبمیوه فروشی این منطقه و اون منطقه هست

رفتن از پله ها برن بالا کامران گفت چرا پله هاش سیاه شده

کوکب گفت دلت سیاه نباشه مهم اینه که پله سیاه یک برند عالی در شلخته بودن و داخل تمیز هست گفت بریم پس!!!

رفتن داخل رو میز کلی شیرموز پس مونده نارگیل لخته شده و آب هویج بوم رنگی روی همش

گفت این چه وضعیشه

گفت صاحب مغازه اعتقاد داره که خونه خودتونه ریختید جمع کنید اما اونا میگن خونه شماست کارگر بگیر هزینه کن

الانم دو تا انبه بگیر باشه باشه

باشه دوتا انبه سفارشی لطفان

میگم کوکب اینجا خطریه خیلی کثیفه

وای کامران جایی به این هنری با این میز قشنگ با این همه نبوغ در ریختن ته مانده میوه روی میز آخه چشه

میترسم کوکب   بخوریم ولی به جایی بریم بنام سرای باقی

نه وای چقدر فکرت سیاه شده روشن ببین مهم اینه که آدم بتونه در اینجا به بهترین جا برسه با این پولی که تو داری فقط یک نصفه سمبوسه که نصفشو خود آشپز بخوره بهمون میدن ولی با این پول اینجا دو تا انبه شیرموزی میدن وای چقدر عالی بله خیلی رمانتیکه

برو حالا بیار چون نمیاره میگه هر کی سفارش داده خودشم ببره بماچه

باشه برم بیارم

حالا بخور و بهبه کن

کامران چطوره؟

بهبه مزه شیر آب گرم با پیاز جعفری میده

وای انبش کمه حتمان

نه آخه مزه انبه نمیده مزه پیاز داغ میده

آهام آخه صاحب اینجا خونش سر مغازشه

همینجور که میره به خونه میاد بیرون مرد خانوادست فامیله

کدوم فامیلتونه من ندیدم تو عروسی

این میشه پسر خاله دایی پسر عموی دایی مادری خاله مادر دایی پسر دایی عمم

وای چقدر نزدیکه بهتون 

خیلی اصلان اونقدر نزدیکه که یکبار گفتم فامیلتون چیه شناختم گفت انگار ته اپسیلون هم خونی بین ما و اونا هست

راستی شیر انبه خوردیم بریم سینما

پول کجاست

نترس سینما سراغ دارم عالی

وای کامران کجا فرار کردی ناقلا سینما عالی سراغ دارم ها...


طنزنویس-حسام الدین شفیعیان

سهراب و گلچهره


سهراب با مامانش و  جمعی از خانواده رفته بود خواستگاری.

که دو طرفین گفتند بروند با هم صحبت کنند ببینند تفاهم دارند.

سهراب و گلچهره

سلام.سلام.

شما به چه غذایی علاقه داری آقا سهراب

زرشک پلو با زالو

وای چقدر حال بهم خوری.

شما به چی علاقه داری غذا

ته چین مرغ با زرشک و چند شاخه گل کنار ظرف

وای چقدر رمانتیک

اقا سهراب اتومبیل مورد علاقه شما چیه

اتوبوس واحد له شدن خفگی مردن و حتی بدتر نتوانی سوار شوی.

وای چقدر سادیسمی هستید.

من به بینوه با رنگ صورتی با نور داخل ماشین بنفش

آقا سهراب شما به چه شهری برای مسافرت علاقه داری که بری اونجا

جزیره آدمخوارا وسط بشینی رییس قبیله بیاد و نظر آخرشو بگه.

وای اینکه فیلم ترسناکه.

من به حنا دختری در مزرعه علاقه دارم.

شما به چه کتابی علاقه داری

خون آشام با دوستان

وای چقدر شما تفاهم با من نداری

من فیلم سیندرلا اگه ساخته بشه یا فیلم رمانتیک علاقه دارم

شما به چه آبمیوه ای علاقه دارید

میوه له شده وسطش کرم شب تاب. تهش زالو. اواسطش آلو

من شیر توت فرنگی با گلهای بابونه تزئینی در دشت سبز با گلهای زیبا

شما برای آیندتون چه برنامه ای دارید

من برنامم اینه زن که گرفتم هر کی شد برش دارم پیاده با هم بریم جنگل های آمازون و از اونجا با هواپیما بریم قطب شمال یخ بزنیم بعد بریم از وسط دریا رد بشیم بعد سوار کشتی بشیم. بعد غرق بشیم. بعد خوراک کوسه بشیم.

شما حال بهم خوری هستید شما جای زن گرفتن باید بری دراکولارو بگیری خوشبختم میشید میدونی چرا چون با هم تفاهم زیاد دارید.

وای مامان وای مامی این رو با جارو خاک انداز بنداز بیرون چندشه.

اه ننه اه ننه بریم این دختره انگار از تو کارتون آنشرلی حنا و حتی  سیندرلا بیرون اومده چه افاده داره همش رمانتیکه.

بریم پسرم قدر تو رو نمیدونه تو باید با یه همفکر خودت ازدواج کنی

خانم پسرتون رو ببرید با گودزیلا ازدواج کنه.تفاهم نامه بنویسن. با هم خیلی تفاهم میکنن. من پسرتون رو دوست ندارم.

وای وای چه نازها بشین ترشی بنداز سرکه هم بریز خداحافظ خانم ما پسرمونو از تو راه نیاوردیم.

شما از تو لپ لپ اوردید از کنار بره قاطی آدما نشه.

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان

مسابقه کشک استعداد

توی محله کامران و بیژن اینا مسابقه برگزار کرده بودند و اسپانسر هم قصابی محل به برگزیده این مسابقه  دم شتر طلایی  پشت کارد نزده اصل شترهای این محل و آن محل رو اهدا میکند به بهترین استعداد محله قلی مرزن آباد شمالی دوم همه استعداد های محل جمع شدند و بیژن با شلواری از خانه با راه راه گل های بنفشه آمد جلو و گفت من آخر این استعداد محلم که بلدم کاری انجام بدم مسئول کل مسابقه که از محله بالا اومده بود و پاپیون دومتر وجبی زده بود اومد جلو گفت چه کاری بلدی بیژن خوابوند تو گوشش گفت اینکارو بلدم. که حدود ده دقیقه از مسابقه به علت دنبال کردن رییس کل مسابقه و مسئول روابط عمومی جانشین کل مسابقات محل دنبال او میکردند تا او را بزنند و کشک استعدادشو هاونگ کاری بکوبند. که با وساطت و سبیل گرو گذاشتن چند نفر از اعضای پیشکسوت محله در نشستن روی موزائیک چند ساعت بیشتر قضیه حل حتی فسخ نه قرارداد نه  خلاصه هر چی شد شد.یا حل بخیر گویا تاریخ گفته اند نوشته اند.و نفر بعدی کامبیز دم طلا اومد جلو معاون کل کل کل فوقش مسابقه اومد جلو گفت تو چی کاری بلدی گفت با لگد بزنم تو پات بشکنه گفت اینجا همه وحشین که همه دست زدند. و نفر بعدی با مردود شدن نفر قبلی اومد جلو مسئول بنر زدن مسابقه خودش نه جانشین کل بنرهای محله اومد جلو گفت تو چی بلدی گفت نقاشی بکشم از روی شما بهتر از خود شما گفت بکش ببینم اگه راست میگویی کشیدو کشیدو کشیدو نکشید و بکشیدو چوب کبریت تحویل داد گفت این منم گفت نه نمایی از  صورت خیالی شماست گفت منم تو رو مشروط میکنم و ستاره دار دنباله دار شدی اخراجی همین حالا و کمی بیش از حالا.نفر بعدی کامران  با شلوار جین همه جاش عمدتان پاره و مد محله اومد جلو با کلاهی  که هیچکسی نمیدونه کی بافته کی گذاشته کی نزاشته کی برداشته اومد جلو گفت من رییس کل محلم که بمن میگن کامی تو دیگه کی هستی و بلدم سوت بزنم شوت بزنم مشت بزنم خارپشت بزنم هر چی مدل بگی بلدم الا لگد توی ساق پا و شرکا و گفت من در پی شهرت نیستم اما اگه شهرت اینه من براد حتی پیتم و قراره خرس طلایی بیزبزو بز بز رو ببرم و اگه من مرد این کارم تو برو کشکتو بساب و گفت حال برای ما چه آوردی مارکو یدفه ها یدفه ها پشتک زد با صورت رفت زمین له شد و پاشد گیج میخورد که مسئول روابط عمومی و مدیر کل جمعیت های محل و مسابقات اومد جلو و دید له شده گفت این خودشو کشت و اگه استعداد دیگه ندارید برنده شتر دم طلایی یا دم شتر طلایی همینه منتها با  مراسم هفتو چهلو سال همه یکجا برنده شده که حالش اومد سرجاش مدیر روابط عمومی روش کم شد و دم شتر در پاکت بسته بندی چسب زده تحویل اون گردید و او توانست برنده بشود و نکته اخلاقی این  ماجرا این بود که باید همه در این مسابقه شرکت میکردند و آنها توانستند در تاریخ در صدر جدول نهایی باقی بمانند و اما نکته پایانی کلاغه به خونش نرسید.

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان

متینگ عصرانه




شاپورو پرویزو ناصرو  جمشید در متینگ عصرانه خود جمع بودند که شاپور گفت راستی الان  ناصر الدین شاه میخواد چکار کنه وضعیت کشور ناجوره که پرویز گفت نگران نباش من  میدونم الان  کشور دست ناپلئونه و دستی کشید به سبیل سفید خودشو گفت من میدونم ناپلئون بلده که چجوری کار کنه شما اصلان نگران نباشید.ناصر گفت اصلان اینجوری که من میبینم  کوروش اگه بتونه کشتی هارو ببره اون سمت رد بشن مشکل حل شده.جمشید گفت دایناسورها اگه بتونن مغازه منو خراب نکنن من میتونم سال دیگه یک مغازه بزرگتر دور میدان دایناسورک زیبا چقدر ماهی بزنم.که یدفه کامپیوتر توی حال ارور داد و ساعت رو نشون داد که برن درست کنن والا هیچ صفحه ای باز نمیشه.شاپور گفت جمشید تو واقعن فکر میکنی  ما میتونیم یک وزیر خوب انتخاب کنیم.که ناصر وسط حرفشون لگد کردو گفت تا زمانی که  من وزیرم هیچ وزیری انتخاب نمیشه.پرویز گفت مشکل آپارتمان ما به این چیزها حل نمیشه بهتره منو برای پادشاهی ساختمان انتخاب کنید که گفتن چه اختیاراتی میخوای گفت  چی دارین گفت قبض برقارو بزنی به تابلوی اعلانات گفت سنگینه این مسئولیتش فقط کار یک آدم قوی هست. گفتن رای میگیریم هر کی چایی شو با  مربا بخوره اون پادشاه ساختمونه  ناصر گفت هر کی بتونه سه تا آجر با هم برداره تا خط پایان برسونه اون قویترین مرد ساختمونه.که  پسر ناصر اومد با ده تا قرص و یک پارچ کامل آب گفت بابابزرگ بابابزرگ بابابزرگم قرصاتو خوردی گفت دقیقن کجایی گفت قرصا همینجاست گفت آن شب جان افروزم منتظرت بودم که پسر ناصر البته از هفت نسل قبل او یا چند نسل متوازی  با او گفت من به بابام گفتم وقتی فوت کنی برا شما رادیوشو به ارث بزاره منتها تورم رفت بالا فروخت به جوجه فروش سر محل.گفت بابات مرد بزرگی بود اون وقتی سبیلاش در اومد تو سه سالگی بود که فهمیدم مرد شده. گفت جلل القدرت من هنوز  40 سالمه سه لاخ سبیل دارم اون تو سه سالگی. گفت راستی  تو کی هستی گفت من مرد تنهای روزم گفت پس من حتمان وزیری هستم. گفت نه تو سلطانی هستی که خلاصه متینگ عصرانه به دلایل وضعیت سر ساعت قرص ها تمام شدو تنها خاطره ای ماند از این متینگ برای نسل های بعد آنها که می آیند و آنها هستند و میروند و حتمان قرصاشونو سر موقع میدن.

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان

کامبیز و غول چراغ جادو


کامبیز که الک الک همینجور راه میرفت یک شی ناشناس رو پیدا کرد اول لگد زد بهش پاش که داغون شد فهمید اون یک  شی بدشانسه که به پای اون خورده چون این اول ماجرا بود.کامبیز اونو برداشت یک نفر از درونش سوت زد. گفت تو کیستی که سوت میزنی گفت من  غولم منتها نوع ورژنم جدیدتره سوتیم گفت سه سوت بیا بیرون ببینم تو چطوری هم غولی هم سوت میزنی.اومد بیرون بعد کلی سلام و احوالپرسی چایی خوردنو دیزی خوردن گفت من میخوام برم.کامبیز گفت مگه داریم دیزی چایی میدونی چقدر شده.گفت تو چه آرزویی داری معلومه آدمه  حسابگرایی هستی گفت بله من دیزی الکی نمیدم بدون اینکه غولی منو بپیچونه.گفت غول دیدم اما اینجور که بخواد بیادو بره ندیده بودم.گفت حالا ارزو کن گفت سه میلیاردو دویست بیست دو هزار تومن میخوام غول نگاه کرد گفت یارانه به من تعلق نمیگیره ولی دویست تومن دارم که اونو از نفر قبلی بیست سال و اندی پیش قرض گرفتم گفت تو چجور غولی هستی که آرزو بر آورده نمیکنی تازه پول دستی هم میگیری.گفت من غول چراغم منتها تو چراغ که چیزی پیدا نمیشه جز فضایی تاریک و حزن انگیز . گفت الان مزنه اجاره یک چراغ جادویی چنده گفت بستگی داره کجا باشه اگه دو متری پنت هاووسش بخوره به بندر لنگه یا بخوره به جزایر کنار امارات فرق داره. گفت الان مزنه چراغش چنده. گفت قبضش زیاد میاد ولی الان چراغ داریم با بنزین کار میکنه منتها راه میان برش میره به بلوار آرزوها. گفت من این حرفا نمیفهمم یک خانه داریم نصفه ساخته اونو ببر بالا بعد ببر بالاتر گفت الان تراکم نمیدن اونقدر گفت جلل القدرت چه غول به روزی گفت من ویندوزم سون حتی جدیدتره گفت الان شما بخوای یک ارزو برما بر آورده کنی چکار میتونی کنی. گفت باید یک بیل بر دست بگیری سر گذر واستی که اومدن بتونی بپری تو ماشین پروازی یا اگه شده از تو پنچره. گفت اه اینکه خودمم بلدم. گفت ارزوتو بر آورده کردم مشاوره دادم در حد تیم ملی.گفت نه بدون اینکه بیل بزنم میخوام یک مغازه دارم اون توش پر اجناس مارک لوکس بشه منتها کاراژه مغازه تجاری نمیدن تو کاری کن تجاری بشه.گفت آرزوت زدم به رییس کل غول های منطقه چراغ های نو گفت این شخص فکر کرده ما غول کجایی هستیم ما نه جمهوری خواهیم نه دموکرات گفت پس چه فایده دارید گفت ما آرزو بر آورده میکنیم فقط همین گفت من میخوام سقف اتاقم پر یاس بشه کف اتاقم پر اطلسی گفت برو گل بخر از سر بازار مس گر ها اونجا غرفه گل زدن تقاطع بلوار بعد بیا بکار منتها سقفشو دیگه با خودت. گفت اینم که بر آورده نکردی اصلان چراغت بدرد خودت میخوره پول دیزی چایی که خوردی بده گفت ندارم که غولو یک فصل کتک زد جوری که چراغش افتاد شکست. غول گفت پول چراغمو بده.گفت ندارم غولم یک فصل اونو کتک زد. خلاصه با وساطتت دو تا غول دیگه دعوا خاتمه یافت و چراغ با کلی چسب بهم چسبید منتها غول مدتهاست سر گیجه داره هی چراغ شل میشه میفته بعد چسب قطره ای محکم میزنن صفت میشه باز خلاصه چراغ حالت خود اولش از دست رفته مدام غول درونش تاب میخوره و حالا غول دنبال یک سی متری تو مرکز شهر رفته اجاره ها بالاتره رفته سمت شرق بعد خونه اونجا چراغی ندارن تازه سقفشم باید چراغ باران باشه بعدش دیگه غول رفت ترک تحصیل کرد والان داره در لبنیات فروشی ماست و دوغ میفروشه. و هر کی میاد میگه اگه چراغ جادو تحصیل میکرد الان میتونست آرزو بر آورده کنه. و کلی خریداران متنبه میشن جوری که چندتاشون ترک تحصیل کردند.

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان