حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

سه نقطه آینه بی نقطه

روی آینه تمام قد افتاد

تمام قد درون آینه دست می افتاد

سایه ی گرگی درون آینه بود

شیر درون آینه خاک میشد

خاکشیر خاک آینه خاک میشد

توی آینه شکل غم میشد

درون آینه دستی خم میشد

درون آینه دست بود یا پا

پایی دوان سمت رفتن میشد

شترهای دوان دوان تشنه از مردن

فیل های تشنه از سیراب نشدن

درون آینه جهان ما قبلی بود

یا آینه جهان نمای ماضی ها

فعل حال و قبل آینه ها فعل عصر نان میشد

شهر درون آینه سیم خاردار بود

روی آینه گنجشک درون باران بود

توی قفس آینه قفسه های تو خالی

کتاب های نخوانده تو خالی

دفتر مشق شب زدگی ها میشد

عصر یک به پانزده عید میشد

عصر دفتر عیدانه

روز معلمی میشد شب تئاتر شهر پر میشد

معلم تمام آدم ها روی شن های آینه گم میشد

درون مشق شب زدگی نان نبود

آب نبود سروده ای مبهم میشد

مه درون آینه جاده های طولانی

انسان از بار تمام تعلیمات جهان فکرش مثل میخی خم میشد

خط میخی انسانی خط میخ خورده ی کوتاهی جهان بلندای برجک ها

آجرهای چسبیده به انسانها

یخچال سرما زدگی میشد

آب درون دمای خود گرم میشد

شعله های خورشید میشد

صف آینه ها  خالی بود

صف آینده تو در تو

آینه های آدم ها درون خود تبلور میشد

عصر پست در مدرن تر از مدرن میشد

فصل کتاب های الکترونیک

فصل جوانه زدن گیاهی درختان تنومند طولانی

صد بار شکستم از خود آینه گر خود آینه شکستن میشد

در خود شکستن نور میشد درون طلوع شب میشد

فصل رویشی نو میشد دست های آینه رو میشد

دست دگر نبود در آینه مردی با پرشی بلند روی آینه صد آینه میشد

شتر سوزن میشد سوزن بان نبود اما شتر درون سوزنی گم میشد

فصل پینه های فکری بود فصل پیله گشایی انسان

هر انسان بال میشد هر انسان پرواز درون خود میشد

جهان انسان ها وسعتش رشد میکرد

کره انسانی  درون انسانها نو میشد

فصل رتبات رتبه کمال شده فصل رتبه های کمال نو میشد...

حسام الدین شفیعیان

عصر تفکرات انسان ها

گفتار درون گفتارها گفتمان نو عصر  تفکرات انسانها

شب به روز میشد شد شب چو نور میشد شد

عصر ستاره های آسمانی طلوع گل های بهاری

تکامل فصل چندم از فصلی جدید فصل رشدی تقویت خورشیدی

عصر فقر آهن میشد کمبود فسفر یخ میشد

عصر یخ فروش یخ زدگی میشد

عصر تمام شدن یخ های آدم میشد

مرد یخ فروش آهن شد

آدم یخی آهن شد

یخ دگر پیدا نمیشد درونش

آهن بیست در چند میشد

عصر ساختمان های طولانی

فصل ساختن های طولانی

فصل تند تند ساختن شد

خورشید میان آهن پنهان شد

ماه درون آهن فرو افتاد

قرن بیست و چندمین حرف میشد

سمفونی آهن زده

شاعری درون کلمات ماتم زده

تابستان زمستانی بود

زمستان درون آدمی بود

انسان یخ زده تابستان

مثل زمستان لرزه میزد در خورشید

فصل تب های  بی تابی

فصل رقیق شدن خون های جریانی

فصل تپش قلب با پمپاژ آهن شد

عصر سقوط آدمک های دریایی

حسام الدین شفیعیان

عصر تکامل انسانی

سمبولیستی هنر برای هنر نبود 

سمبل هنر برای هنر نبود

رسالت هنر برای هنر نبود

هنر دروازه ی گفتن میشد

هنر در کوزه گری فوت و فن میشد

هنر تکامل کمال انسان میشد

هنر درون انسان نو به نو نو میشد

عصر ادبیات جدید گفتمان میشد

عصر تفاهمات افکارها میشد

عصر تکامل هنر آدم بود واژه واژه آدم انسان میشد

انسان سمت بالاتر میرفت در جهت نور نورتر میشد

عصر رسیدن به ذات روشنایی ها عصر تکامل انسان تا نور میشد

حسام الدین شفیعیان

عصر رد شدن از پیچ تاریخی

عصر تابوت زدگی عصر ماتم زدگی

عصر رد شدن از پیچ تاریخی

عصر مرگ عصر ناله های دلتنگی

عصر بالکن های نت زده

فالش ترین آهنگ را مردی با گیتار و دف زده

عصر تفاهمات رنگ های صورت ها

عصر آدمک های هم نژاد باران ها

عصر بز و شیرو گرگو و میش میشد

عصر نجات انسان ها

عصر حیوانات شاد خوانی

عصر بلبل های خوش خوانی

عصر نزدیکتر شدن قلب ها

عصر سکوت جلد آهنی تاریخی

عصر رد شدن از گذشته ای نه چندان دور

عصر خواب بود آدم ها

عصر روشنایی درد هست

عصر پایان دفتر کاهی ها

عصر پست مدرن مدرنیته شده

ماضی قدیمی له شده

نوستالوژی روشنی که دور بود

عصر کارت پستال های یخ زده

حسام الدین شفیعیان