حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

صدایی در شب می آمد...

صوت صدایی شب می آمد

مرد غزل خوانی باز می آمد

وی صوتش صدای باران بود

مردی تنها در باران می آمد

شب کوچه های دلتنگی 

صدای شکستن بغضی درون باران بود

مردی درون خود گم میشد

کودکی میشد درون کوچه های بی رنگی

تقاطع خیابان چندم بود

بلوار آهنی شهری در دود

بلوار بارانی بود

خیابان بن بست تفکر میشد

صدای شب ساکت بود صدای شیون آهن بود

صدای ماتم زده ی آهن ها

صدای زنگ زدگی آدم ها

حسام الدین شفیعیان

چرخ های چرخه ی زندگی

دوچرخه ی کودکی زنگ زده

زنگ روی زنگار چرخ ماتم زده

بوق زرد خاموشی ممتد

کودک درون کلمات گمشده

دوچرخه ی بزرگی نیست این جهان

وسعت چرخ هایش کودکی را برده در درون خود

شعر تاریخ انقضای جسم ماتم زده

تن آدمی دریا نیست تنگ ماهی آدمی درون آب زده

شعری که میبرد ماهی را کلمات دریایی جملات رویایی

سطح چند شعر بود بی وزن قافیه رعد و برق کلمات میشد

برف روی جمله مینشست

سرما درون روح زده بود

شعری را تاریخ رقم زده بود...

حسام الدین شفیعیان

زمین وارونه ی تنهایی

تاریخ تمام خطوط شده از نیمه پنهانی

تاریخ خط زده خطی بدون وقت اضافی

تاریخ روتوش شده تاریخ رد شده

تقویم چند دور قمری را دور زمین خط شده

دفتر مطالعات پاک شده خط قرمزی روی کلمات هموار شده

ستاره های درون شب آبی نیست شاید ستاره ای درون ماه گمشده

خط موازی خط امتداد جاده ای سمت بهشت

یخ هم درون بهشت آب شده

زمین کلمات بارانی زمین وارونه ی تنهایی

حسام الدین شفیعیان

پنچره ای سمت نور

شوق پریدن خط خطی ها

کاغذ مچاله نشده در مغز  جوشش زده

شعر را تمامی کلمات بر هم زده

تن شعر ماهی های بدون واژه

ماهی را بردار تنگ را باران زده

شهر را تنگ ماهی نیست پنچره را نوری روشن مهتاب زده

حسام الدین شفیعیان

ماه و ستاره

ماه و ستاره درون دریا سایه ای هستند

دریا با تمام وسعتش آسمان نیست

آسمان دریا نیست

شب مگر روز هست

رنگین کمان که قبل باران نیست

رنگین کمانی شو قبل باران بهاری

بعد باران رنگین کمان هم بعد هست نه قبل...

حسام الدین شفیعیان